سردارک19: از امروز می تونید من رو دکتر سردارک صدا کنید
امروز صبح با اینکه فکر می کردم نتونم خوب از خواب بلند شم و خواب آلوده باشم ، به موقع بیدار شدم و حاضر شدم که با مامانم بیام دانشگاه. ساعت 8 دانشکده کتابداری بودیم، هنوز هیچ کدام از همکلاسی های مامان نیومده بودن... پس من تونسته بودم به موقع مامان رو از خواب بیدار کنم(آخه جدیدا مامان نیازی به ساعت نداره، من خودم به موقع صبح ها بیدارش می کنم) امتحان رو دیر شروع کردن... ساعت 9 به جای هشت مامان یه ساعت بود روی صندلی نشسته بود... و تازه هیچی هم ننوشته بود بهمون گفتن که ترم پیش یکی از دانشجو ها تا ساعت 6 عصر نشسته سر امتحان و 30 ص مطلب نوشته، من همش دعا می کردم که مامان من اینقدر تراوش مغزی نداشته باشه که مجبور شم تا عصر اینجا بمونم....